مادر، خواهر، کارمند و فعال در حوزهی تجهیزات پزشکی ولی کارشناس تمام مسائل. اصالتم کُرده، اسمم تركيه، خاكم ايرانه. به بادامزمینی و بهار نارنج حساسیت دارم.
من ٩سالگى پريود شدم. خيلى زود بود و هنوز مادرم برام در موردش توضيح نداده بود. روزى كه از مدرسه اومدم و ديدم خونريزى دارم خيلى ترسيدم و فكر كردم با اين درد و خونريزى، تا پدر و مادرم از سر كار بيان حتما مىمیرم.
مامان اومد و من قضیه رو بهش گفتم و گفتم دارم میمیرم. ببخشید
وقتی از شدت صدای درگیری و کتککاری، همسایهها به ۱۱۰ زنگ زدن، من رو که سر و صورتم خونی بود پرت کرد و رفت دم در گفت مسئله خانوادگیه. پلیسها هم گفتن خداحافظ!
من کتک خورده بودم و قانون حمایتی از من نکرد. حتا شاید توی اون حملات جنونآسا کشته میشدم.
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
اگر بچهی خوبی نبودم براتون.
مامان خندید و برام علت خونریزی رو توضیح داد. از اینکه قرار نبود بمیرم خوشحال شدم.
مامان کتاب «الیور توییست» رو همونروز بهم هدیه داد، با یه نوشته و تاریخ همون روز.
«به دنیای خانمهایی که زندگی را ادامه میدهند خوش آمدی»
#ازپریودبگو
نظر نامحبوب:
این بازیهای مافیا و پدرخوانده در جمعهای دوستانه، حس نامطلوبی ایجاد میکنه و نه تنها دلچسب نیست که بازی کردن و دیدنش حس منفی به من میده.
دو سال پیش صاحبخونه برای قرارداد اومد بنگاه، تمام اطلاعات من رو درآورد و کلی ضامن و معرف خواست با منت و افاده قبول کرد به مجرد موجهی مثل من خونه اجاره بده، آخر سر که کاغذ قرارداد رو گذاشتن جلوش گفت من باید استخاره کنم اگر خوب اومد، فردا میام امضا میکنم.
صبح زنگ زد گفت⬇️
داستان سریال «رهایم کن» قرار است در روستایی ناشناخته در اوایل دههی ۵۰ بگذرد. متأسفانه اتفاقات در آن بستری زمانی توجیهپذیر نیستند. طبقهی فئودال و رعیت دههی ۴۰ و ۵۰ با این لحن حرف نمیزدند. هیچچیز درست از آب درنیامده.
اما بازی «حسن معجونی» یک پرفورمانس بینظیر است.
مادر بيمارستان است؛ در كما. زنگ حساب ديفرانسيل است يا هر كوفت ديگرى، من چيزى نمىفهمم. در کلاس باز میشود. «کاویانی وسایلت را جمع کن پدرت آمده دنبالت.»
لابد بی کلامی از کلاس خارج شدهام؛ نمیدانم.
بالای پلکان عریض مدرسه، من و زمان و زندگی ۲۶سال است که ایستادهایم…
خانم خوب اومد ودیعه رو واریز کنید. منم از تو تخت گفتم چشم. یک ساعت بعد از تو تخت بهش زنگزدم گفتم حاجآقا من دم بانک استخاره کردم بد اومد. خدانگهدارتون.
بین بنگاهیهای محل زیاد محبوب نیستم راستش.
به همین کوههای شمرون قسم یه بار با مانتو شلوار اداری رفتم یه خونه دیدم خوشم اومد بنگاهی گفت آقای مهندس گفته به خانواده اجاره بدیم. (مادر و دختر خانواده نیستن؟) اجازه بدید حالا بهشون زنگ بزنم
زنگ زد گفت:سلام مهندس.یه خانم نسبتا موجهی خونه رو پسندیدن،مجرد هستن.
آخه نسبتا موجه مرد؟
يك هفته بعد از مرگ مامان كه برگشتم مدرسه، توى راهرو يكى از بچههای سال پایینتر از خودم رو دیدم. با خنده زد به بازوم و به حدقههای خالیم نگاه کرد گفت: چیه؟ کشتیهات غرق شدهن؟
زنگ تفریح بعد اومد بغلم کرد و گریه کرد. من گریه نکردم
رنج ما از بیرون برای بقیه مضحک به نظر میرسه حتا
امروز یازدهمین سالمرگ مردیست که بیاغراق، بزرگترین استاد بازیگری تئاتر ایران است.
حمید سمندریان، مردی که حسرت اجرای نمایشنامههای بزرگ تاریخ بر دلش ماند، گفته بود ایران را با بهشت عوض نمیکنم!
کاترین عدل، دختر پروفسور یحیی عدل، پدر جراحی نوین ایران، پس از آشنایی با بهمن حجتکاشانی به فعالیتهای بنیادگرایانهی اسلامی روی آورد.
او که سالها پس از سانحهای ویلچرنشین بود، در عملیاتی مسلحانه در غاری واقع در خرمدره کشته شد.
عکسها را کامران عدل در سفری به اسپانیا گرفته.
«مگه اون روز چی تنت بود؟»
سؤالی که قربانیان تجاوز جنسی اغلب با آن مواجه میشوند.
این نمایشگاه در بروکسل چند سال پیش تعدادی از این لباسها و روایتها را در معرض دید عموم قرار داد.
تو انسان قدرتمندی هستی.
شنیدن این جمله برایم به این معناست که قرار است بار سنگینی را به تنهایی به دوش بکشم. که یعنی میگویند خودت هستی و خودت. و من هربار دلم میخواهد فریاد بزنم من زن قویای نیستم! از قدرتمند بودن خس��ه شدهام و دلم میخواهد بروم توی کمد گریه کنم…