تو مطب بودم. نوبتم که شد وارد اتاق شدم. خانم دکتر مشغول صحبت با تلفن بود و اخم کرده بود. چهره ش مثل همون ۳ سال پیش بود که دیده بودمش. گفت:” تو همیشه همینی. همه رو به من و بچه ت ترجیح میدی. ” برگشتم از اتاق خارج بشم تا صحبتاش تموم بشه. اشاره کرد که بشینم رو صندلی. گفت : “