کاش همه عبرت بگیریم از ۱۳۵۷ و بهشدّت دوری کنیم از
- جوّزدگی.
- گرفتاری در ایدهی *هر کس با ما نیست (حتی در جزئیات) دشمنِ ما است*.
- گرفتاری در ایدهی *هر کس مخالفِ ما است حتماً وابسته/پلید/ابله است*.
- مقدسانگاریِ آن که دنبالهروِ اوییم.
- رفتارِ انقلابی از جنسِ مشتِ محکم.
هیچ میزانی از مخالفتام با ج.ا. (از جمله مخالفت باقانونِ ناعادلانه و نامعقولِ اجبارِ حجاب)، و هیچ میزانی از عصبانیت از ج.ا. (از جمله بابتِ حرمتنداشتنِ جانِ شهروندان) باعث نمیشود حتی اندکی همراهی کنم با حرکتی که محتمل بدانم حمایت میکند از
- سازمانِ رجوی
- تحریم
- حملهی نظامی.
پریروز وقتِ تحویلِ سال با پدرجان در اورژانسِ بیمارستانِ طالقانی بودیم، و صبحِ امروز قلبشان دیگر یاری نکرد... رحمة الله علیه.
شیوعِ کورونا مانع از مراسمِ عمومی است. ببخشایید که توانِ پاسخ ندارم.
گویا ابلهی رنگِ قرمز پاشیده به مجسمهی سعدی، و پلیدِ ابلهتری عکس را منتشر کرده با توضیحِ "آخوند آغشته به خون".
ج.ا. خوشاقبال بوده از حیثِ برخی دشمنان.
جمهوری اسلامیْ نظامِ ایدهآلِ من نیست، حتی اگر قانونِ اساسیاش کاملاً اجرا بشود—من سکولار و لیبرال هستم.
اما فعلاً فروپاشیِ این نظام بهنظرم شرّی است آنچنان عظیم که تداومِ نظامِ فعلی را به فروپاشیاش ترجیح میدهم. در حدِ حوصلهی محدودم سعیام این است که متلاشی نشود، و بهتر بشود.
این تیم تیمِ ایران است—همان که نامِ خودمانیاش تـیـمْمـلّـی است.
چندین هفته است میبینیم بازیکناناش وقتی در بازیهای رسمی گل میزنند (به استقلال، پرسپولیس، تراکتور، سپاهان، به منچستریونایتد) شادی نمیکنند. دهها میلیون نفر دیدند که بازیکنان سرود نخواندند. خشمِ کیهان را دیدیم.
بهنظرم یک محکِ مهم برای میزانِ آدمحسابیبودنِ کسی (از نظرِ قوّتِ شخصیت و پایبندی به حقیقت) این است که چقدر آماده است اینها را بگوید:
اشتباه کردم / نمیدانستم / نمیدانم / توجه نداشتم / نخواندهام / حق با شما است / نظری ندارم.
حدس میزنم یک وقتی—و امیدوارم که بهزودی—بخشِ بزرگی از ما به این نتیجه برسیم که اعتمادِ غیرنقّادانه به ایراناینترنشنال در موردِ اخبارِ اعتراضات همانقدر نامعقول است که اعتمادِ غیرنقّادانه به اخبارِ رسمیِ صداوسیمای ج.ا.
ترجمهی من از کتابِ لاک را یکی از برندههای جایزهی کتابِ سال اعلام کردهاند. این بیانه در توضیحِ این است که، در اعتراض به سانسور، جایزه را نمیپذیرم.
برندههای اعلامشده:
بیانیه در وبلاگ:
امریکایی یا اروپایی با هر لهجه و هر گرامری که فارسی حرف بزند تحسیناش میکند.
ایرانی اگر انگلیسی حرف بزند، بابتِ هر غلطِ گرامری و هر تهرنگی از لحنِ فارسیْ مسخرهاش میکند. حقیرانه و استعمارزده...
(و بهنظرم همینقدر حقیر و مستعمراتی میبود حتی اگر انگلیسیِ خودش خوب بود.)
خیلی از ما تربیتشدهی استبدادیم. میخواهیم همه یکجور—مثلِ ما—عمل کنند و حرف بزنند.
خامتر اگر باشیم، گمان میکنیم میتوانیم همه را با دو جمله هـدایـت کـنـیـم (و همه هم موظفاند بشنوند)؛ در نسخهی عصبانیتر، از اول میگوییم هر کس دقیقاً مثلِ الآنِ ما نیست یا ابله است یا پلید.
خندهدار است که حکومتی مدعیِ داشتنِ حمایتِ اکثریتِ بزرگی از شهرونداناش باشد و در عینِ حال نه انتخاباتِ آزاد برگزار کند و نه به مخالفان اجازهی تجمع بدهد.
در حدودِ چهل ساعتی که پدرجان در بیمارستانِ طالقانی در ولنجکِ تهران در اورژانس و در آیسییو بودند، رفتارِ پزشکان و پرستاران و سایر کارکنان را بسیار حرفهای یافتم.
سریع—و بهنظرم بسیار دقیق—کار میکردند؛ با حوصله گوش میکردند و مؤدبانه توضیح میدادند. جانشان سلامت باد.
با جزئیات یا کلّیاتِ بیانیهی آقای موسوی موافق باشیم یا نه، بهنظرم سخت باشد تحسیننکردناش از حیثِ صراحت و روشنی.
و، باز فارغ از محتوا، اینجا است که فرقِ فردِ سیاسیِ پختهی ریشهدار با جوّگیرِ شلوغکنِ بیمایه روشن میشود.
هم زمانِ شاه تیمِ ملّیِ ما بود، هم زمانِ جمهوری اسلامی—هم خردادِ ۵۷، هم بعدش؛ هم وقتی علی دایی سربندِ یازهرا میبست، هم وقتی اشکان دژاگه با دستانِ خالکوبیشده بازی میکرد.
نگذاریم ظلم و ناکارآمدیِ حکومت، و/یا تبلیغاتِ تلویزیونِ سعودی و دیگران، رابطهمان را خراب کند.
تیمملّی.
دستکم دو قسمتِ بامزه دارد کارِ این دلاورِ آزاده. یکی اینکه خودش را "قهرمانِ تیمِ ملّی" معرفی میکند—لابد تیمهای جمهوری اسلامی در سالِ ۸۸ *ملّی* بودهاند و حالا نیستند. دوم اینکه، در صحنهای دیگر، به سرمربی میگوید "دوزارم کشتی بلد نیستی". این را به پژمان درستکار میگوید!
کارِ این روزهای اسرائیل بهوضوح جنایتی است سریع و در ابعاد�� چندصدهزارنفری.
هراس از اوباشِ بینامِ توئیتری، یا فشارِ رسانههای لندنی، یا بغضِ ج.ا. و مقاماتاش—مباد که اینها باعث شود نبینیم در فلسطین چه میگذرد.
خروجِ اسرائیل از اراضیِ اشغالشدهی ۱۹۶۷ به بعد الزامی اخلاقی است.
دانشجویان فحش دادهاند؟
بهنظرِ من شهروندان حقِ این را دارند که به مقاماتِ رسمیِ حکومتی دشنام بدهند—هر شهروندی، هر حکومتی، هر دشنامی. و حکومت حق ندارد متقابلاً خشونتی بهخرج بدهد یا حتی تحتِ پیگردِ قضائی قرارشان بدهد.
[تأکید: دارم دربارهی *مقاماتِ رسمیِ حکومتی* حرف میزنم.]
والدین، یا والدینِ والدین، کودکِ خردسال را (قطعاً کوچکتر از ششساله) در محیطِ خانه مینشانند جلوی دوربین که شعار بدهد و/یا عکسی را پاره کند.
قبیح است، غیراخلاقی است، استثمارِ کودک است—خواه اینطرفی باشد خواه آنطرفی.
۱۵ تیرِ ۹۷: "ژاپن عاملان حمله شیمیایی به ایستگاه مترو را اعدام کرد".
۱۶ تیرِ ۹۷: "۸ متهم حملات داعش در تهران اعدام شدند".
در ژاپن *عاملِ* حمله بودهاند، در ایران *متهم* بودهاند. در بابِ بیطرفی.
#بیبیسیفارسی
بهنظرم از حقوقِ فرزند بر والدین آن است که به او یاد بدهند حرف بزند و خواستههایش را با الفاظِ روشن بگوید، نه اینکه انتظار داشته باشد بی کلام بفهمندش.
در تعاملاتِ روزمره، در مناسبات با نهادهای رسمی، در سکس و در زندگیِ عاطفی، بهجای سکوت و ناز و رنجیدن و قهرکردن حـرف بـزنـد.
اگر کسی مستقل است و هدفاش این است که ایران خرّم و آزاد بشود، بهنظرم نمیتواند بیتفاوت باشد به اینکه اقداماتاش چه رنجی برای دهها میلیون ساکنانِ ایران ایجاد میکند. منظورم مشخصاً رنجِ ناشی از تحریم است—از دارو تا فروشِ نفت و لوازمِ یدکی، تا چیزهای خردتری مثلِ ورزش و سینما.
آیا موردی سراغ داریم که پیامبر در مدینه یا امامِ اولِ شیعه در کوفه به زنی در موردِ حجاب تذکر داده باشند؟
(چیزی که فعلاً به دنبالاش هستم جوابهایی کوتاه است با ارجاعِ دقیق و مشخص و دستاول.)
شاید برای آموزشِ کاربردِ نقطهویرگول.
۱. برگِ بیبرگی نداری، لافِ درویشی
مزن.
۲. برگِ بیبرگی نداری؛ لافِ درویشی مزن.
جملهی ۱ شرطی است: توانِ زندگیِ درویشانه اگر نداری، لاف نزن. جملهی ۲ دوبخشی است: اول اظهار میکند که مخاطباش چنان توانی ندارد، و بعد امر میکند که لاف نزند.
شاید بد نباشد در خلوت از خودمان بپرسیم که در زندگیمان در ایران چند بار کاری کردهایم نزدیک به سرودنـخواندنِ تیم؛ چند بار پیش آمده که دعوت شده باشیم یا فراخوانده شده باشیم به دیدار با وزیر و بالاتر، و با سرِ افراشته اعلام کرده باشیم نمیرویم—یا رفته باشیم و اعتراض کرده باشیم.
۵۱ سال پیش هم در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۷ شورای امنیتِ سازمان ملل متحد به اتفاقِ آراء قطعنامهای صادر کرد که میگفت اسرائیل باید از سرزمینهای اشغالیِ جنگِ ششروزه (از جمله بیتالمقدسِ شرقی) خارج بشود. خارج شده؟
@IsraelPersian
۷۱ سال پیش در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، سازمان ملل طرح تقسیم بندی سرزمین اسرائیل را تصویب کرد. طرحی که راه را برای به استقلال رسیدن اسرائیل هموار نمود. این یک نقطه عطف در تاریخ ملت یهود بود که جامعه جهانی حق بازگشت ما به سرزمین اجدادیمان را به رسمیت شناخت🇮🇱
ضمن اعلامِ مخالف با حجابِ اجباری،
بهنظرم نامنصفانه است که الزام کنید دیگران—راننده و کافهدار—برای مبارزهی شما هزینه بدهند. شاید هزینه برایشان زیاد باشد، شاید با شما موافق نباشند، شاید اصلاً به هر دلیلی نخواهند مشارکت کنند.
از حقوقِ شهروندان است که با شما همراه نباشند؛ نه؟
هاله میگفت اولین باری که وصفِ "طولانیترین شبِ سال" را شنیده برداشتاش این بوده که یلدا دستکم هــفــت-هــشــت ســاعــت طولانیتر از بقیهی شبها است—وگرنه یک دقیقه که اینقدر مراسم ندارد.
🖤🌹
پیشنهادِ "شرمسار" کردنِ چندمیلیون شهروند از طریقِ فیلمگرفتن از آنان. مصداقِ روشنِ مـزاحـمـت.
شما دلیلهایتان برای رأیندادن را بگویید، آنان خودشان تصمیم میگیرند. اگر صدایتان به آنان نرسیده، عذرشان موجّه است؛ و اگر دلیلهایتان متقاعدشان نکرده، اجازه بدهید با شما موافق نباشند.
۱) باید هفته انتخابات را به #هفته_شرم و روز انتخابات را به #جمعه_شرم تبدیل کرد. باید دوربینها را برد سراغ رایدهندگان و آنها را شرمسارش کرد. باید کمپین #رای_بی_رای را به خیابانها و اماکن عمومی برد. هدف فقط اعتراض به انتخابات نمایشی نیست هدف علنی کردن اعتراض به ج. اسلامی است
از اواخرِ تابستانِ هشتادوهفت که برگشتهام تهران، اولین بار است که میتوانم با خیالِ راحت تلفنام را خاموش کنم—و راحتِ خیال نه همواره خواستنی است... كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ.
بهنظرم یک جلوهی خوشبختی در این است که در امورِ مهم (مثلاً خانواده، دین، سکس، شغل، مهاجرت) تکلیفمان با خودمان روشن باشد. بدانیم نظر و سلیقهمان چیست و برنامهمان چیست، و جرأت و تواناییاش را داشته باشیم که آشکارا نظرمان را بگوییم و، تا جایی که میشود، طبقِ سلیقهمان زندگی کنیم.
میگوید کارهای آن خانم "کمنظیر" بوده، تو گویی صِرفِ کمنظیری مزیّت است. کسی هم که آن روز عصر جان لنون را کشت کارش کمنظیر بوده.
کمنظیربودنِ بعضی کارها ناشی از این است که کمتر کسی آنقدر از شرافت و عزّتِ نفس و وطندوستی دور است که بتواند انجامشان بدهد.
میرشمسالدین ادیبسلطانی زباندان بود و بافرهنگ بود. نقاشیشناس بود. به حدّ اعلا سختکوش بود—"با روحیۀ یک صنعتگر قرون وسطایی".
درویشمسلک بود و سخی در صرفِ وقت برای پاسخ به پرسشهای زبانی و غیرزبانی، خواه پرسنده را بشناسد خواه نه. طنّاز بود، جنتلمن و جوانمرد بود.
رحمة الله علیه.
در میانِ شهروندانِ عادیِ اطرافِ خودم و نیز در توئیتر (بدونِ لحاظکردنِ ناشناسان، و بدونِ درنظرگرفتنِ حکومتیان) اینطور بهنظرم میرسد که ادب و مدارای دینداران بیش از سکولارها است.
مشخصاً: کمتر دیدهام فردی متشرع با ذکرِ نام و در منظرِ عموم بر سبکِ زندگیِ فردی سکولار بتازد.
بخشهایی از فرهنگِ ایرانی را بسیار دوست دارم. از بقالی یا میوهفروشی خرید میکنم و، حتی اگر اولین دیدارمان باشد، میشنوم "قابل نداره". یا شاید حتی زیباتر: پول میدهم و میشنوم "خدا بده برکت".
اینها بیشتر از لبخندِ صندوقدارِ برگرکینگ یا ا��بِ فروشندهی آدیداس برایم دلنشین است.
حضورِ کسانی که از افغانستان به ایران آمدهاند—خواه اقامتشان کوتاه باشد، خواه اینجا را برای زندگی انتخاب کرده باشند—شهر و کشورِ من را بهتر کرده است. قدردانِ این وضعیت هستم.
همسایگی و همزبانی نیز لطفِ وضعیت را بیشتر کرده.
لاطائلاتِ مهاجرستیزانه/نژادپرستانه را تحمل نخواهم کرد.
این را بهرسمیت بشناسیم که قرار نیست همه مثلِ هم فکر کنند، اینطور نیـسـت که هر کس نظرش مثلِ ما نیست حتماً یا کودن باشد یا پلید—و اصلاً گیریم دوستان و خویشانِ ما در گمراهی؛ چه جای تمسخر و مؤاخذه؟ مگر بازجو هستیم؟
از بدترین میراثهای ج.ا. این است که تساهل و مدارای ما را کم کرده.
من دنبالِ کار (فیالواقع دنبالِ درآمد) هستم. اگر پیشنهاد یا سؤالی باشد ممنون خواهم شد بهطورِ خصوصی [دایرکت] بگویید.
تخصصیترین کاری که میتوانم بکنم تدریسِ منطقِ ریاضیِ پیشرفته و بعضی متنهای کلاسیکِ فلسفه است (بعضی آثارِ لاک و هیوم، و بخشهایی از فلسفهی تحلیلی).
بهعلاوه:
از حوالیِ بیستوپنجسالگیام شاید ده بار سعی کردم دستِ پدرجان را ببوسم. نمیگذاشت. فقط یک بار موفق شدم—و شاید به این سبب موفق شدم که هوشیاریاش را، و زورش را، غم کاسته بود: داشتم میرفتم خارج که درس بخوانم.
تحویلِ سالِ هزاروچهارصد هم نگذاشت، و بیمارستان بودیم. رحمة الله علیه...
داستانِ تخیّلیِ ترسناک.
در خانه نشسته است و خبرِ بازداشتِ خودش را در یکی از سایتهای حکومتی میخوانَد. ناهماهنگی بینِ دستگاهها باعث شده اشتباهاً خبر را زودتر از واقعه منتشر کنند.
اگر به دلیلِ اینکه متنی را ترجمه کردهایم خودمان را میگیریم و گمان میکنیم که ما هم در حوزهی آن متن کسی هستیم، حالِ مضحکِ شخصی را تصور کنیم که مترجمِ فلان مربیِ فوتبال است و لذا گمان میکند در فوتبال صاحبنظر است.
(حتی اگر کتاب مهم باشد و ترجمهاش هم ��وب باشد.)
قدما توصیه میکردند که وقتی در جدل دیدید که حریف و تماشاگران همگی فهمیدهاند که شما برنده شدهاید، رها کنید—سعی نکنید حریف را وادار کنید که رسـمـاً بـگـوید که شکست خورده است.
چرا؟ چون اذعانِ علنیِ شکستْ سخت است و حریف حالا شاید سعی کند بیشتر مقاوت کند. هزینه برای خودتان نتراشید.
بهگمانام در موردِ هر مسألهای، از حقوقِ شهروندانِ عادیْ این است که نظر نداشته باشند یا نظرشان را اعلام نکنند.
حتی اگر در موردِ مسألهای معتقد باشم که ساکتماندنْ غیراخلاقی است (مثلاً چون کمک به ظالم است)، باز هم مجاز نیستم به شهروندانِ عادی فشار بیاورم که اعلامِ موضع کنند.
- امسال تعطیلاتِ کریسمس نمیآیید ایران؟
- نه. راستش کار هم دارم اونجا؛ اما خب در این جنبش یه مقداری فعالیتم ضدِ رژیم زیاد بود، و فکر کردم بهتره احتیاط کنم. البته وظیفه بود و گفتن نداره، ولی فکر کنم کمِ کم سی تا فراخوان برای اعتراضهای خیابونیِ داخلِ کشور رو همخوان کردم.
برای همایشِ سالانهی انجمن منطق ایران از منطقدانی در طرازِ جهانی دعوت کردیم، اهلِ اروپای غربی. گفت که میترسد اگر بیاید ایران، برای ورود به امریکا دچارِ مشکل بشود و نتواند نوهاش را ببیند.
#روایت_تحریم
*روزِ زن*؟ در میانهی اینهمه تبعیض و تحقیر، از حجابِ اجباری تا تحدیدِ شغل و نبودِ حقِ طلاق، و غیرذلک، صحبت از روزِ زن بهنظرم... ناصواب و بلکه توهینآمیز است وقتی که متولیاش حکومتِ ج.ا. باشد.
قس. روزِ فرضیِ دولتیای در آفریقای جنوبیِ آپارتاید با عنوانِ "روزِ سیاهپوست".
@ehsanaghajani97
گیریم که دوستِ فرهیختهی شما هایدگرشناس باشد و در سطحِ جهانی بشناسندش و اعتباری داشته باشد (و از هایدگر میتوانست نمرهی قبولی بگیرد)؛ چه کسی به ایشان حقِ تمسخرِ دیگران را داده؟
اینکه کسی بگوید حامد قدوسی
@Chaay
جوانِ جویای نامی است که در خارج به مددِ پولِ پدر درس خوانده، بیش از آنکه عصبانیکننده باشد مضحک و حاکی از فلاکتِ ذهنیِ گوینده است.
در ضمن، بهنظرم درسخواندن با پولِ والدین اشکالی ندارد—بر خلافِ اینکه بهخرجِ مردم دانشگاه برویم و درس نـخوانیم.
خانمِ فرح دیبا (شهبانوی ایران از اواخرِ دههی ۱۳۳۰ تا بهمنِ ۱۳۵۷) در اواخرِ مصاحبهای اختصاصی با تلویزیونی که بنا بر مشهور وابسته است به عربستانِ سعودی گفت "... امیدوارم آزادی برگرده به ایران".
دقیقاً ابرازِ امیدواری کرد که آزادی *برگردد* به ایران.
عرضی ندارم.
خانهی پدر. فوتبال میبینم. پدر اگر بود، رحمة الله علیه، حتماً حرفی غیربدیهی میگفت در موردِ رأیگیری، ضربهیآزادنزدنِ رونالدو، ضعفِ تألیفِ فلان بیت. پیتزا میخوردیم و از مزهاش تعریف میکرد و از سالمنبودناش میگفت. مشورت میکردم در موردِ پیشگفتار.
دلِ تنگ. بهتر است شب نمانم.
۲۵ خردادِ ۱۳۸۸.
در تجربهی زیستهی بزرگسالانهی من در تهران، هیچ رویدادی به شکوهِ راهپیماییِ این روز نبوده است.
بهنظرم این خیزشِ متمدنانهی دادخواهانه (بر رغمِ خطر) از چیزهایی است که تهرانیان میتوانند به آن مباهات کنند—بخشی زیبا و شریف از هویّتِ شهر.
خوشحالام که بودهام.
سیاستمدارِ جدّی و ریشهدار بنا نیست لزوماً چیزی بگوید که تندروها را خــوش آیــد، یا حتی اکثریت را.
با بخشِ بزرگی از موضعگیریهای جنابِ آقای سیدمحمد خاتمی از میانهی دههی هفتاد به بعد همدل بودهام. و، فارغ از همدلی و موافقت در محتوا، مشیِ معتدل و عقلانیِ ایشان را میپسندم.
حضورِ آقای جلیلی باعث میشود برای رأیدادن مصممتر شوم—تا سعی کنم ایشان رئیسجمهور نشود، همانطور که در ۹۲ نشد.
ج.ا. اساساً نظامِ مطلوبِ من نیست و بدیهی است که انتخاباتاش آزاد نیست. همچنان، تجربهی هشتمین رئیسجمهور نشان که که امکانِ بدترشدن زیاد است؛ سعی خواهم کرد بدتر نشود.
در ادامهی سطری که طراح عیناً آورده، نوحهخوان میخوانَد "هر که دارد هوسِ کربوبلا بسمالله"، و با دست اشاره میکند که کربلا همینجا است. در فرهنگی که این نوحه متعلق به آن است، این نحوهی گفتنِ این جملهی مشهور یعنی که: محلِ ادای دِین و اجرای وظیفه همینجا است؛ بشتابید برای یاری.
گفتوگو واقعاً مهم است در اولین دیدار. مثلاً اگر در همان دو-سه جملهی اول بپرسد—و نه بهشوخی—که متولدِ چه ماهی هستیم، میشود فوراً فهمید که بهتر است خداحافظی کنیم.
یکی از بخشهای بزرگشدن این است که دریابیم گاهی مطلوبیتمان برای کسی کمتر است از مطلوبیتِ او برای ما، و قدردانِ کسانی بشویم که در اینجور چیزها صادق و صریحاند.
گویا برای میوهفروش کاری پیش آمده بود که در مغازه نبود. سه مشتری منتظر بودیم. آقای محترمی سخت بیتاب بود.
ساکت بودم. حتی نگفته بودم "حتماً برایش کاری پیش آمده". لبخند نزده بودم، به کسی نگاه نکرده بودم، سعی نکرده بودم جلبِ توجه کنم.
آقای محترم به من گفت "همین شماها هستین دیگه".
🟩
[مربعِ توپرِ سبز (در بیانِ فصیح، رنگاش یکنواخت نیست). معنایی که مقرر کردهام و از اظهارش در اینجا مراد میکنم: تلاش میکنم برای بازگشت به زندگیِ عادی.]
تصور میکنم وضعمان بهتر میشود اگر کاربردِ تعابیر و مفهومهای پرشور و انقلابی را کم کنیم و سردتر و منطقیتر بحث کنیم—امساک کنیم در بهکارگیریِ اینجور عبارات:
مشت محکم، دست در خون، استخوان و سگ، جرثومه، مالهکش، کجای-دنیا، زبالهدانِ تاریخ، [و یکی از فحشهای جدید:] ابتذالِ شر.
حسرتام در موردِ برادرنداشتن: دوست داشتم برادری داشتم [فقط یکی] بزرگتر از خودم، و دربارهاش که حرف میزدم از روی احترام میگفتم "اخوی"—اخوی مقالهای دارد در این موضوع، نظرِ اخوی این بود که با هم برویم به عیادتِ عمو، و از این قبیل.
بهگوشِ من این کاربردِ "اخوی" بسیار زیبا است.
یک لطیفهای بود که خیلی دوستاش داشتم و شاید معنای خیلی عمیقی نداشته باشد (و شاید برخی از ما اصلاً لطیفه نیابیماش):
ساموراییای بود که نُه نفر را حریف بود. ده نفر همزمان به او حمله کردند، و ... کشتندش.
سالمندِ عزیزِ خانواده دارد داستانِ جالبی را که بارها و بارها گفته دوباره میگوید؟ چه خوب که میگوید. چه خوب است که هست و میگوید.
این داستانگویی را اینطور نبینیم که قرار است اطلاعاتی به ما بدهد—چونان اجرای مکررِ ترانه بشنویماش، چونان رقصی زیبا ببینیماش.
جنابِ آقای #مصطفی_تاجزاده را دوست دارم نه به دلیلِ سوابقِ انقلابیاش، بلکه بر رغمِ آن سوابق.
با جریانِ اصلاحطلبی هم اگر همدل نبودم، باز شجاعتِ آقای تاجزاده را تحسین میکردم. و بهنظرم تَهِ حضیضِ رذالت است که کسی از آن طرفِ دنیا بعد از بازداشتِ آقای تاجزاده حرف بزند علیهشان.
آیا میتوانم تصور کنم که، مثلاً با ادامهی روالِ فعلیِ کارآمدی و مقبولیت، همین نظام به وضعی برسد که بهنظرم فروپاشیاش بهتر باشد؟
علیالاصول بله؛ اما، تا وقتی چنان نشده (و امیدوارم نشود)، من همچنان، با نگاه به اطراف و با یادآوریِ چند سالِ بعد از ۵۷، سعی میکنم نظام از هم نپاشد.
مسخرهکردنِ زبانپریشیِ شهروندِ عادی بهنظرم اخلاقاً غیرمجاز است (و کارِ سخیفی هم هست)؛ اما در موردِ حاکمان بهنظرم مسخرهکردنِ هر یک از ویژگیهایشان مجاز است—حتی اگر کارآمد باشند و به طریقی دمکراتیک و آزاد به حکومت رسیده باشند.
کسی پیشنهاد کرده مکانیکِ کوانتمی یا هگل بخوانیم. فرضاً که خودِ شما در این حوزهها فهمِ بهدردخوری دارید؛ جوازِ تمسخر را از کجا آوردهاید؟
گمان میکردم پانصد سالی گذشته از ختمِ دورهای که کسانی آنقدر وقیح باشند که این را بـگـویـنـد که خواندنِ متونی را در انحصارِ خودشان میدانند.
جرأتِ آقای رحمانیان—مدیرمسؤولِ شرق—ستودنی است در این شرایط. بهنظرم همین چند سطرِ بانامِ ایشان در دفاع از خبرنگارش برتر است از دهها هزار توئیتِ سلحشورانِ ناشناس که شجاعتشان دور از خطر گل میکند.
[نامنتظر نیست که سلحشوران دشنام بدهند و اطلاعاتِ ناب بدهند از روابطِ پشتِ پرده.]
طوری که من میفهمم، بعضی از بدیهای دیکتاتورها و یارانشان بدیهایی است کاملاً شـکـلـی—مثلاً انتقادناپذیری.
مهم نیست که حاکم باشیم یا در حالِ مبارزه برای برانداختنِ حکومت: اینکه بابِ نقد را ببندیم در هر صورت بد است. حتی مهم نیست که حرفی که نقدش را ممنوع میکنیم درست باشد یا نه.